ملك‌عبدالله می‌نالد

ــ سرِ مار تهران است

بزنید یا الله!

ملك‌عبدالله نمی‌گوید

این مارها

گوشه و كنارِ كشورها

همه حاجیند و سرسپرده

دُم گره‌داده در مكه، شبكه

از قدیم، قاعده.


ملك‌عبدالله!

مترس‌ حاجی از مار

یك سرِ كتاب واكن امشب

خداوندِ كلیم

عصای دستش‌ یكی مار بود.

مترس‌ ای ملكِ مكه

یك دعاكن امشب

ناله چرا

به درگاهِ كاخِ سفید؟

نكند زیرِ سایه اف‌35 هم

می‌ترسی

با همه سیاهی كعبه؟

یا خداوندِ پیرِ زمینگیر

اهلِ حرمش‌ همه

هجرت نموده‌اند

بی‌ترسِ طیرابابیل؟


دعاكن ملكِ بنده

به درگاهِ یكی كاخ

بخوان سورۀ روم یا ینگه

شاید بُردید باز

مثلِ آن و آن‌دفعه!

30/11/2010

شغالکراسی

میگم كارلا برونی

هیچ میدونی تو این وضعیت

تهرون اگه یه وخت پیدات شه

حُكمت فقط شریعت؛

تشویش افکار محصنه

زنای امنیت ملی

اول درازت‌میكنه:

كنیزِ اهلِ كتاب.

بعد سنگسارت‌میكنه

بعد دوباره دراز

زیرِ سنگِ یه گور

روش‌ یه شمارۀ كور.


آخه كارلا برونی،

پیشی اولِ فناره‌سه

نامه که نمی‌نویسه

اونم بجای شرحِ حال و حولِ معمول

دخلیات كنه و دخول

تو امورِ الهی.


نبینم كارلا برونی

اون پاریسِ ابری رو وِل كنی

پاشی بیای ولایتِ آفتابه

كه بانوی اولِ تهرون

تو یه خیمۀ سیاه

برات كت­واك بزنه.

از همون توشم عدل

وسطِ یه قبضه روزنومه

مصاحبه در‌بكنه دودهنه

خلاصه

آزادی الهی رو برات لابده.


- پاشو پاشو برونی

گیتارو وردار نمونی

سكینه کیه؟ دایه‌قزی

دروغه اون آشتیانی.

آغا خودش گف

تو نیویورك گف

»اسمِ آغا محموده

محموده بالا بالا

سركردۀ شغالا«


اصلا میدونی كارلا برونی؟

نه؟ میتونی از فوكو بپرسی یا رولو

حقوقِ بشر، دمكراسی

مالِ شما بشراس‌.

سركتابِ ما بنده‌ها و برده‌ها و عبدالفلانا رو

بستن بخدا با شغالكراسی!

معنی توسعه؟

از كابل به

باتومِ نابِ دینی

فمیتی كارلا برونی؟


راسسی جونم واست بگه

به آغاجون سلام برسسون

از قولِ حضرات كه همیشه فرمودن:

»خلایق را

همین ما لایق


27/9/2010

توضیح واضحات: كارلا برونی همسر رئیس‌جمهور فرانسه در نامه‌ای از سكینه آشتیانی دفاع‌می‌كند. از سوی مطبوعات ولایت به فحشا متهم‌می‌شود. خود ساركوزی هم زمانی گفته‌بود كه ملت ایران لیاقتش بیش‌ احمدی‌نژاد است. اما از علی‌ابن ابیطالب نقل: «هر ملتی لیاقت حاکمش را دارد.» كه ترجیع­بند نطقهای حضراتِ دارالخلافه می‌باشد. «... اسم بابام محموده .‌.‌. » از یک متل کودکان است.

عباسیان هم
داشتند خلیفه‌ای كه شاعری كند
علویان را حوصله هنر نبود
از امویان اما یزید*
خراب و مست و عشقباز
شعرها داشت.

دارالخلافه تهران
المُستمسك‌باللْه، خلیفه اول*
می‌شعرید هندی*
گاهگاهی
القاصرُباللْه، خلیفه دوم ولی*
ولی امرِ مؤمنین
رُلِ فروزانِ شعر را
تلویزیونی نمود، اما
كه به او فروخته
فرمولِ جوهرِ جدیدِ شعر را؟
اتحادیه دواتگرانِ قم و حومه؟
مجمع شعار نویسانِ مركز؟
هیئتِ صیغه‌خوانانِ مشهد؟
كدوی فُرمالیستهای روس‌ را شاید
كندند برایش
پشتِ دانشگاهِ جمعه، نه!
بگمانم خودش
اندر احوالِ خواقینِ چین خوانده*
و آن حدیثِ معتبر را شخصا
موردِ بهینه‌سازی قرارداده.

دستورِ جوهرِ شعرِ رهبر؛
شاعر مترجم نویسنده، چند عدد
نیروی امنیتی، به اندازۀ كافی
كابل باتوم سُرنگ قمه قرص‌، در حدِ كفایت
نمایندۀ رهبری، یك عدد.

روش‌ را درست نمی‌دانیم
ولی هرچه هست
جوهرِ حاصل
به قرمزی می‌زند
و بویش‌ را فقط
پزشكِ قانونی بازمی‌شناسد.
آخر از آن موادِ مصرفی
كسِ درستی نمی‌ماند
تا روش‌ ساخت جوهرِ خلیفه را
گزارش‌بدهد.

راستی! در موادِ لازم
یك دوتایی روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس
مثلِ همین شیوا‌نظرآهاری
از قلم افتاد
زیرِ حكم است طفلی
تا شعر شود.

28/8/2010
*الا یا ایهالساقی ادر كاسا و ناولها. از رباعی مشهور یزیدابن معاویه است. در اشاره ‍به عشق پرشور و ناكامِ او به اورینب، حافظ ما اضافه‌می‌كند: كه عشق آسان نمود اول، ‍ولی افتاد مشكلها.
*خلفای عباسی مشروعیت خود را مستقیما از اللْه می‌گرفتند و نام ایشان همواره با كنیۀ اللْه بود مثلا المستنصرُباللْه، القادرُباللْه و غیره.
*هندی. تخلص‌ آیت‌اللْه خمینی است در شعر.
*قاصر بمعنای قصوركننده، ناتوان، در زبان بمعنای نارسا، الكن. اما الناصربالله، این خلیفه عباسی دستی هم در شعر داشت و همزمان در دوجبهه درگیر سلاجقه و خوارزمشاهیان بود. گروهی تاریخدانان می‌گویند كه ایلغار ‍مغول به دعوت او بود. شباهتی هسته‌ای با امروزمان.
*تنی از خواقین چین را هوس‌ بر شاعری افتاده‌بود. برای حضرت كاغذشان، فرمودند تا دواوین ‍بهترین شعرا جمع‌كرده خمیر، تا باز ورق‌كنند دفترچه شعر خاقان را.
______________________

به مادر زیرسنگسار سکینه آشتیانی
::
چه معصوم ایستاده زانیه
پستانِ گناهش را که می مکد؟
نوزادِ حرامزاده.

خوابی دادستان یا مرخصی؟
سید کجاست؟ عمامه را شسته عیال؟
آب رفته طومارِ فتوا؟
تازه،
بُت هم شده این زانیه
درکلیسا و دیر
ترسایان جایِ سنگ
زانو به پایش می زنند.
سنگسار سید!
بجنب، بده حکم را دایرۀ اجرائیات!
یا نکند پسندیده ای
هم مادر و هم پسر را؟

من اشکِ مرمر را دیده ام
صدایِ سنگ را شنیده ام:
«جایِ یک زن، مرا سنگسار کنید»
به همزادم آینه قسم
دیده او، شنیده
از دهانِ سنگ
منِ شاعرم.

2010/7/9

سنگسار

جامی است واژگون
به جایِ جامِ جهانی
بازیهایِ وطنی
هندبالِ دینی:
توپ
سنگ است در دستِ آقایان و گُل
در گودال
هیش... حورا... اکبر
حورا...اکبر...گُل
...

2010/7/9
ا- ماهان

__________________

چه معصوم ایستاده زانیه
پستانِ گناهش را که می مکد؟
نوزادِ حرامزاده.

خوابی دادستان یا مرخصی؟
سید کجاست؟ عمامه را شسته عیال؟
آب رفته طومارِ فتوا؟
تازه، بُت هم شده این زانیه
درکلیسا و دیر
مومنان زانو به پایش می زنند
جایِ سنگ.
سنگسار سید
بجنب، بده حکم را دایرۀ اجرائیات!
یا نکند پسندیده ای
هم مادر و هم پسر را؟

من اشکِ مرمر را دیده ام
صدایِ سنگ را شنیده ام:
«جایِ یک زن، مرا سنگسار کنید»
به همزادم آینه قسم
دیده او، شنیده
منِ شاعرم.

2010/7/9
ا- ماهان



قُل اعوذ برب الموت
ملكِ الموت
الهِ الموت
بگو پناه می‌برم به خدای مرگ!
و تهران
می‌گوید
تهران از رو می‌خواند
تهران از رو می‌كُشد
پنج تای دیگر را كُشت امروز.
رادیو گفت
هم خارجی هم بیگانه هم تهران
و تهران
شهرِ كلان
بنا بر بستر شمشیر
شمشیرِ زندة محمد
خانِ اخته
كه تلاوت‌می‌كند هنوز:
قُل اعوذ برب الناس
بر تلهای جمجمه
ملكِ الناس
بر مناره‌های جمجمه
الهِ الناس
بر توده‌های جمجمه.


در یاسای تهران
ق‌ها همدستند
قرآن و قتل
قائد و قاضی و قبر.
رمانتیسمِ شهید
«موردِ خصوصی‌سازی قرارگرفته»
كفنی و گوری تمام.

این زندگیست كه كشته‌می‌شود
نقطه سنگی.
تمام.


پناه بر تو ای نیكی
پناه بر تو ای راستی
پناه بر تو ای سپیده
آنگه كه دمان
می‌رانی تاریكی را از ذهنِ آسمان
ای نیكی! ای راستی! و ای سپیدة قلبهای مردمان
چنین دیرمانده
چون بختِ باطل
در دورِ تیره‌روزان
بارها بارها گفته‌ام و خوانده‌ام، از قلب.

بارها و بارها گفته‌اند، خوانده‌اند، از رو
رادیوها، بلند كوتاه متوسط
موج موج
تهران به داركشید، سنگساركرد، تیرباران
یوتیوپ نشان داد، ماهواره توپید
تهران به خدای مرگ پناه‌می‌برد
در طنینِ صدای آغا
محمد
تهران تلاوت‌می‌كند.


سیلِ این سلسله اما
به گِل می‌نشیند، می‌دانم
من
ستایندة نیكی
ستایندة راستی
سرایندة نابینای سپیده‌دم
روشن
می‌بینم
تهران دوباره سقوط‌خواهدكرد.


از چهارده تا نو
سوگند به نقشِ ماهان
سوگند به انتظارِ سه
بعد از دو
تهران
باز هم سقوط‌خواهدكرد.


10/5/2010
ا- ماهان

روزهاتان نو باد



صدای پا
آشنا . . . پا به پا
و صدای در
مثلِ پارسال، مثلِ هر سال
درمی‌زند نوروز
و پا بپا
كسی هست تا بازكند یا
درمی‌زند و می‌رود به راهِ خویش‌ باز
نوروز.

چشمها ماند به در، سفید شد، سبز شد
مثلِ دستبند روسری تی‌شرت
در
درِ هفت‌قفلِ هفتصدمن
باز می‌شود آیا
تا نوروز بیاید تو؟

از این منانِ هفتصدمن
كس‌ هست كه برخیزد
بگشاید در
به روی نوروز؟

سرودیش‌ بخوان
چنان شادان
كه در از پاشنه درآید رقصان
تا مطبخِ خدایانِ مُرده
غلتان.
گاه یك پروانه كافیست
تا شهری به صحرا كشد.

از این آزادگان كس‌ هست آیا
تا كلون را بكشد؟
یا درِ پوسیده
باید كه خود بریزد؟
گاه اما
یك پروانه كافیست
كه روی نشستن بنشیند.

درمی‌زنند
روزِ نو پشتِ در است
نو شده كس
تا بازكند در؟
روزهاتان نو باد.

ا- ماهان
17/3/2010

8 مارس روز جهانی زن

ترا من آدم كردم نه خدا
حضرت حوا



روزهایی بودند، روزگار هنوز نه
ششم بود یا هشتم
كسی یادش‌ نیست
شایع است روزِ هفتم
همه چیز حاضرشد
هر هفت فلك شاید هم نُه
كسانی بودند، شمارشی در كار نه
. . .
و زمین قبله عالم بود
عرشِ خداوند یمن، باغِ عدن
ماه و خورشید و ستارگان
چراغهایی دورِ زمین چرخان
كوههایش‌ میخهایی تا ابر رقصان . . .
اما
خمیرِ خداوند زیادآمده‌بود، گِل
آبنمای كاخ چیزی كم‌داشت
فواره یا تندیس؟
پس‌ بكارشد خداوندِ بس‌دانا، فواره در تندیسی
اما نه برسمِ خدایان كه بگوید بشو،
و شود آنی كه بباید.
نه
نیروی گردانِ چرخ
به كارش‌ گرفته‌بود
تا تجربه‌كند، عوض‌كند
دو و چندباره بسازد
در هوسِ یك تازه
یك تك، یك سوگلی
كمی از خودش‌ در این گِلِ آخری
كه آبها بودند، آینه هنوز نه . . .
اما
غریبِ خویش‌ خداوند
زیرِ سایه درختی
خستگیش‌ را پهن‌كرد
در جستجوی یك رؤیا
. . .
بادِ غمگین درآمد:
ــ چه تندیسِ محزونی!
ماهِ خیره برآمد:
ــ چه تندیسِ پُرآهویی!
ناخنی به چنگ كشید ناهید
ُــ برقص‌ ببینم آدمك!
ــ و چه ناكوك می‌رقصد این كوكی!
قاه‌قاه مهرِ بزرگ خندید
از پرتوهایش‌ یكی به او بخشید
پیچید بادِ فروردین در او ناگاه
كه چه بیخون می‌رقصد این
و ستبر
آدمك جوانه‌زد
. . .
ــ كیستی ای غریبه گستاخ در باغِ من؟
خواب‌آلوده خداوند غرید
میانِ ناله‌های فرشته‌ای
ــ آخ . . . و چه گرم است و چه پُرزور و چه شیرین . . . این غریب . . . آخ! فرشته گفت.
ــ حوْای زیبای هوس‌آلوده بگو
كیست این غریبِ گنگ آخر؟
ــ جفتِ من است او
زبانش‌ خودم بدهم.
سرجنباند و پلكان گرفت و به ایوان رفت
تمامِ قیلوله‌اش‌ را
خداوندِ بخشندة پیر.

زوجِ خوشبختی بودند
تا . . .
روزی روزگاری هارگرگی
بازوی آدم را
در خواب
گزید.


28/10/2009
ا- ماهان


از اعدامها بگو
با توام رادیو!
زلزله را ول‌
تصادفِ قطار، سیل، سقوطِ هواپیما، نه
از اعدامها بگو
من از این طنزِ شیک
بدجور خوشم میآید
وقتی قاضی
قتل‌می‌كند
آنهم با قصد قبلی
همه «ق»ها را همدست کرده.

رادیو حرف‌بزن
تهران دو نفر را دارزد دیروز
و هنوز . . .
بوی شیر می‌آید:
دو جوانكِ محارب.
از این طنزِ درخشانِ سیاه من
لذت‌می‌برم
قاضی همیشه زن را با «ظ» نوشته
اما دیشب
با «ذِ» لذت بود زن:
در تمامِ طولِ همخوابگی
بر تركِ دو محاربِ دلیر
زنِ قاضی
نوبتی اسب می‌تاخت.
قاضی اما
برعكسِ همیشه
ظن نمی‌برد.

رادیو!
بلندشو! حرف‌بزن!
زیباست تناقضِ این قضات
من از این قتلِ قانونی
مثلِ خود قاضی
لذت می‌برم
جنون است می‌دانم
باكی نیست
آخر همه ما
اعدامی هستیم
كو بازجو فقط؟
نه!
می‌دانی رادیو!
تهران
پنج‌تای دیگر را اعدام خواهدكرد
و هنوز . . .
استخاره می کند نُه تا.

و طفلك زنِ قاضی
در این معرکه شیر و خون
تنها اوست كه انتقام بگیرد.



30/1/2010