از اعدامها بگو
با توام رادیو!
زلزله را ول‌
تصادفِ قطار، سیل، سقوطِ هواپیما، نه
از اعدامها بگو
من از این طنزِ شیک
بدجور خوشم میآید
وقتی قاضی
قتل‌می‌كند
آنهم با قصد قبلی
همه «ق»ها را همدست کرده.

رادیو حرف‌بزن
تهران دو نفر را دارزد دیروز
و هنوز . . .
بوی شیر می‌آید:
دو جوانكِ محارب.
از این طنزِ درخشانِ سیاه من
لذت‌می‌برم
قاضی همیشه زن را با «ظ» نوشته
اما دیشب
با «ذِ» لذت بود زن:
در تمامِ طولِ همخوابگی
بر تركِ دو محاربِ دلیر
زنِ قاضی
نوبتی اسب می‌تاخت.
قاضی اما
برعكسِ همیشه
ظن نمی‌برد.

رادیو!
بلندشو! حرف‌بزن!
زیباست تناقضِ این قضات
من از این قتلِ قانونی
مثلِ خود قاضی
لذت می‌برم
جنون است می‌دانم
باكی نیست
آخر همه ما
اعدامی هستیم
كو بازجو فقط؟
نه!
می‌دانی رادیو!
تهران
پنج‌تای دیگر را اعدام خواهدكرد
و هنوز . . .
استخاره می کند نُه تا.

و طفلك زنِ قاضی
در این معرکه شیر و خون
تنها اوست كه انتقام بگیرد.



30/1/2010